امروز از کلاس برمیگشتم 

یهو از جلو بیمارستانی رد شدم‌ که ننه اونجا بود 
رفتم‌ داخل که‌ برم مثل همیشه بهش سر بزنم ببینم‌‌‌ امروز ناهار خورده یا نه 
رفتم 
جلو در ورودی گل میفروختن
یاد ننه افتادم 
یاد جمله ای که میگفت اگر برام‌ گل بیاری خوب میشم 
لبخند زدم‌
رفتم‌ یه گل خریدم و خواستم‌ برم‌ ملاقات.‌ ساعت ملاقات نبود اما‌ نگهبان اونجا منو خیلی دیده‌بود , فکر کرد اومدم‌ بجای مامان وایسم‌ پیش ننه که مامان‌بره خونه 
درو برام‌ باز کرد اما عجیب بود نگاهش 
رفتم پایین 
اتاق اول , تخت چهار 
یهو پریدم‌ تو اتاق که ببینه با گل اومدم‌ خوشحال شه 
ولی نبود .
یادم افتاد چی شده. 
ننه, نه رو تخت ۴ بود و نه ۵ و نه ۶ و نه ۷ ـ. 

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

یک روز خوب میاد شرکت فنی مهندسی آسانسور و پله برقی آساکو _ امین سپاهان زاینده رود خراط باشی رویای ستارگان اس ام اس جديد باحال پدرام سازه سرافراز ذهن ثروتمند استخراج بیت کویین توسط کامپیوتر و لب تاپ